چی شد؟نمیدونم...چیکار کردیم؟نمیدونم...فکر میکردم مدتی دوری از هم همه چیزو درست میکنه...ولی فقط فکر میکردم.خدایااا میخواستم همه چیز بهتر بشه مثل قبل ولی در قالب یک دوستی جدید و بیتوقع که شد ولی چشم پر حسادت زمونه نذاشت...حالم خیلی بده هیچ وقت اینطوری نبودم با وجود همه ی ناملایمات و... هنوزم ته دلم دوسش دارم و میدونم اونم منو دوست داره...هر کاری کردم چون نمیتونستم ببینم عزیز زندگیم حالش بده(هیچی واسم مهم نبود) ولی اون نمیدونم چی فکر کرد...(همه چیز به خاطر تو بود) بهم قسم داد تنهام نذار تحت هیچ شرایطی نذاشتمم پس...الانم... (یادت باشه هنوزم دستام دلشون میخواست دستهاتو گرم کنه و چشمهام دلشون میخواست عاشقونه نگاهت کنه ولی از خودت منو روندی و... پس...
خدایا نمیتونم و نمیدونم چی بگم فقط حالم بهتر از اون نیست کاش بفهمه داره با.. چیکار میکنه... منم دارم...
مادر عزیزم ای فرشته ی پاک تو از جنس آسمونی...با یک دنیا عشق و محبت این روز زیبا را به تو نازنین تبریک میگویم.
دوستت دارم...
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندارعظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چطورحضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرارکرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این ازنظر فیزیکى غیرممکن است. دخترکوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید .
ادامه مطلب ...
این یک آزمون استاندارد روان شناسی است. شما باید خودتان را در هر یک از ده موقعیت زیر تصور کنید و گزینه مناسب خودتان را پیدا کنید و علامت بزنید. بعد از آن، باید نمره مناسب خودتان را در پرانتز انتهای هر گزینه بخوانید و مجموع نمرات تان را حساب کنید تا بفهمید که آیا شما از آن آدم هایی هستید که زیر فشارهای زندگی، به هم می ریزند و تسلیم می شوند یا این که با صبر و اعتماد به نفس، در برابر مشکلات زندگی مقاومت می کنید و می ایستید.
| |
|
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال پریشانش شدو کنارش نشست مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:
ادامه مطلب ...